بازم اومدم از بهــار بگم ...
سلام عزیز دل مامان . خوبی قشنگم ؟ امیدوارم روزی که خودت بتونی این مطالب رو بخونی بهترین روزهای زندگیت باشه و همیشه لبات خندون باشه .
امروز 5 آبان 93 هست . ماه محرم دو روزی هست شروع شده . شبها میریم مجالس عزاداری و خدا رو شکر شما مثل دختر خوب تا آخر میشینی . البته گاهی باید با یه چیزی سرگرمت کنم که حوصله ت سر نره .آخر مجلس هم که سینه زنی هست شما همراه با همه سینه میزنی . بعد میای خونه و هر کی زنگ میزنه بهش میگی : رفتم روضه ، خانما گریه میکردن . البته با زبون شیرین خودت عزیزم . ان شالله امام حسین(ع) نگهدار تو و همه ی بچه ها باشه .
دیروز غذامو درست کردم اومدم نشستم پای نت . دیدم رفتی از تو کابینت یه کاسه آوردی دادی به من . بهت گفتم این چیه مامان؟ گفتی : ماست بخورم ، دُشنَمه (گشنمه) . عزیز دلم اولین باری بود که گرسنگیت رو به من ابراز میکردی . فدات شم .
سوهان ناخن من شده موبایلت . تو اسباب بازی هات هم تلفن داری هم موبایل ولی نمیدونم چرا دوست داری با اون حرف بزنی . گاهی به صحبت هات گوش میدم : الو ، سلام ، خوبی؟ چرا جواب نمیدی؟ شما خوبی ؟ بچه ها خوبن ؟ اَم لَ لُو لا ( الحمدلله) گاهی هم میگی: قطع شد.
چند روز پیش بابا یه کم دیر کرده بود گوشیش رو هم جواب نمیداد . من یه کم نگران شدم . گفتی : مامان چیکار میکنی؟ گفتم زنگ میزنم بابا جواب نمیده . بعد چند دقیقه تلفن زنگ خورد . گوشی رو برداشتی دیدی باباس . فورا بهش گفتی : چرا جواب نمیدی؟ فهمیدم از حالت های من نگرانیم رو درک کردی و حواست به همه چی هست عزیزم . از اون روز تو بازی هات که با تلفن حرف میزنی میگی : چرا جواب نمیدی؟ یا میگی : جواب نمیده .
راستی شعر گنجشکک اشی مشی رو چند روزه یاد گرفتی .
جمعه از خونه رفتیم بیرون و اتفاقی سر از پارک درآوردیم . هوا بسیار عــــالی بود و شما حسابی بازی کردی. پارک هم خلوت بود چون سرظهر بود. وقتی هم خواستیم از پارک بیایم بیرون یه عالمه طول کشید . چون هر گربه ای میدیدی دنبالش میکردی . بعضی هاشونم پر رو بودن وقتی میرفتی طرفشون از جاشون تکون نمیخوردن .
حالا عکس هاشو میذارم ببینی گلم .
این عکس رو تو امامزاده علی اکبر چیذر ازت گرفتم .
بقیه ش ادامه مطلب ...
عاشق این عکس آخری ام .