بهــــارو شیطونی های جدید...
سلام گل مامانی . امروز 4 تیر ماهه . از وقتی از دو سالگی رد شدی حرف زدنت خیلی بهتر شده . جمله های بیشتری میگی . فعل و فاعل رو سر جاش به کار میبری . کلمه های بزرگ ترها رو به کار میبری و من و بابایی کلی بهت میخندیم.
دیشب دیگه گیر داده بودی به کلمه ی "مثلا" و همش تکرار میکردی. یا مثلا میگی: الان میام، ساعته 20 دقیقه.
چند روز پیش داشتم سیب زمینی پوست میگرفتم. اومدی سیب زمینی ها رو برداشتی. گفتم نخوریاااا . گفتی : خوردنی نیس .
دیروز برات پسته آوردم . گفتم بهار بیا این پسته ها رو بخور . گفتی : دستت درد نکنه . وقتی اینجوری حرف میزنی میخوام درسته قورتت بدم عزیزمممممممممم. یه عالمه بوست کردم.
یا مثلا کنجکاویت که گل میکنه هی میپرسی : این چیه
کافیه یه شعر رو چند بار برات بخونم تا از حفظ بشی.
ماه و ستاره و خورشید و پروانه و خیلی چیزهای دیگه رو اگه برات بکشم میشناسی و اسمهاشو برام میگی.
رنگ سبز و آبی و نارنجی و قرمز رو هم بلدی.
اسم وفامیلت رو خیلی وقته یاد گرفتی .اسم بابایی رو هم بلدی . از دیروز دیگه اسم منو هم یاد گرفتی .
میوه خیلی دوست داری . به طالبی میگی : بابیلی
چند روز پیش رفتی سر لوازم آرایشی . هر چی مداد بود کشیده بودی به پیشونیت . پیشونیت رنگ و وارنگ شده بود. مثلا میخواستی مداد ابرو بکشی.
شماره خاله تو حافظه تلفنه . خودت میری زنگ میزنی به خاله و باهاش حرف میزنی .اگه سیم تلفن رو هم بکشم خودت میزنی بهش و زنگ میزنی. اونم اون طرف ذوق مرگ میشه میبینه خودت بهش زنگ زدی. به خاله گفتم این ماه دیگه قبض تلفن ما رو خودش باید بده .
تازگی دستت به پریزهای برق میرسه و همه ی چراغ های خونه روشنه. روزی چند بار باید لامپ ها رو خاموش کنم.
وقتی میخوام نماز بخونم خودت چادرت رو سرت میکنی و برات یه جانماز کوچیک میندازم پیش من وایمیسی و کارهای منو تکرار میکنی و هی لب هاتو به هم میزنی یعنی داری میخونی.
هزااااااااررررررر ماشالله به دختر گلم که انقدر باهوشه. خدایا خودت مواظبش باش.