بـــازم بهــــــار ...
بـــازم ســـــلام و صــــــد ســـــلام به دختر نــاز خودم
امروز دیگه بی مقدمه میریم سر اصل مطلب یعنی شیرین زبونی های شما دختر گلم
شبها که میخوایم بخوابیم گاهی اوقات که خوابت نمیاد برای من کلی شیرین زبونی میکنی . حالا صحبتهای چند شب پیش رو برات میذارم .
بهـار: مامان من : جونم ؟ بهار : من یه فیل میخوام و یه گورخر من : فیل که نمیتونه بیاد تو خونه مون . چطوری از در بیاد تو ؟ بهار : من درو براش باز میکنم من : خب اسباب بازی هاتو فیله بر میداره بهار : نه ، میذاریمش اون بالا من :اگه جیش داشته باشن کجا برن ؟ بهار : تو دستشویی من : شبها کجا بخوابن ؟ بهار : فیله پیش من بخوابه ، گور خره پیش بابا به بابایی میگم تصور کن شب پیش یه گورخر بخوابی بابا
حالا من دقیقا نمیدونم چرا از تو حیوانات به این دوتا علاقه زیادی داری .
یه چیز خیلی کوچیک اندازه نخود روی شکمت هست که فکر میکنم ماه گرفتگی هست . گفتی: این چیه ؟ گفتم این یه خال هست .. با ناراحتی میگی : من خال نمیخوام . پیش خودم گفتم وای اینو دیگه کجای دلم بذارم؟ رفتم کرم آوردم زدم روش بلکی خوب بشه
چند روز بود میگفتی من ازون کیفهایی میخوام که به کمرشون میکنن (کیف مدرسه) گفتیم باشه اونم برات میخریم . رفتیم تو مغازه تا برات بخریم .(همونی که عکسش تو پست قبل هست) کیف رو کولت کردم خودتو تو آینه مغازه دیدی . اصلا خوشحالیت غیر قابل وصف بود . هیجان از تو چشات میبارید . به بابایی میگفتم اون ذوقی که اونجا کردی رو به تمام دنیا نمیدم . همیشه هم به بابا میگی منو ببر مدرسه .فدات بشم من
یه روسری هست همیشه میندازم زیر پات میشینی روش خوراکی میخوری . اون وسط اتاق بود بابا هم داشت تخمه میخورد پوستاشو میریخت روی اون . تو هم روسریت رو لازم داشتی به بابا میگی : چادرمو بده . دیگه تخمه نخور دلت درد میگیره .
امروز پیاز خام میخوردی به بابایی میگی: چقدر ترشه ! بعدشم دنبال بابا میکردی به زور بهش پیاز خام بدی بخوره.
دوســـتــت دارم گـــــل زیبـــــای مـــــن