شروع زندگی بهار
به نام خدای زیبایی ها
بهارکم سلام . امروز اولین روزی هست که تو وبلاگت مطلب میذارم میخوام هر موقع بزرگ شدی بیای اینجا و لذت ببری.خوشگل مامان میدونم این کار رو یه کم دیر شروع کردم الان تو دیگه 5 ماه و یک هفته هستی . ولی ازین به بعد سعی میکنم عکسای خوشگل تو رو با خاطراتت اینجا بذارم
پس بذار از اولین روزی که اومدی تو دل مامان برات بگم.
مهر سال 90 بود که من و بابایی تو رو از خدا خواستیم و تو اومدی تو دل مامانی اون دورانی که تو تو دل مامانی بودی هم سخت بود هم شیرین. من و بابایی هر روز و هر ساعت و هر دقیقه رو میشمردیم تا تو بیای و زندگی ما رو شیرین و شیرین تر کنی .
بالاخره شما توی 36 هفته( 8 ماه) بودی که دکتر به من گفت نی نیت هر چه زودتر باید بیاد و دیگه دوست نداره اونجا بمونه و روز سه شنبه 23 خرداد 91 ساعت 9 و 20 دقیقه شب بود که شما اومدی تو بغل مامانی و خدا رو شکر احتیاجی به NICU نشد. وقتی تو اتاق عمل تو رو دیدم همین جور اشکم سرازیر شد و تو دلم بارها و بارها خدا رو به خاطر وجود نازنین تو شکر کردم.
اینم عکس بهار تو بیمارستان بقیه الله تهران
الهی من قربون لالا کردنت برم
قربون پاهای کوچولوت بشه مامانی
اینجا هم چند تا از عکس های بهار خوشگل منه البته تا قبل از سه ماهگی
واسه دیدن بقیه عکس ها برید ادامه مطلب
ببین اینجا اندازه ی بادبزنی عزیزدلم
اینجاها دیگه یه کوچولو بزرگتر شدی
قربون زبون کوچولوت برم من