بهار و روزهای آخر تابستان ...
سلام خوشگل مامانی . خوبی عزیزم؟ انشالله که همیشه سالم و سرحال باشی دخترم.
امروز که این مطلب رو برات مینویسم 2 مهر ماه 1393 هست.
مدرسه ها باز شده و بابایی هم دوباره کارش به طور جدی شروع شد.
ما 23 شهریور رفتیم کاشان . البته این دفعه دیگه به خاطر کارهای بابایی رفتیم . ما هم که از خدا خواسته چند روزی پیش مامان و بابا خوش گذروندیم دیروز هم برگشتیم.
تو هم که هر روز داری خانوم تر میشی و حرفهای جالبی میزنی .
امروز بابا داشته یه چیزی میخورده بهش میگی: رو زمین نریزیاااااا !
داشتی واسه خاله با آب و تاب داستان تعریف میکردی. وسط حرفاتم میگفتی : بعد ، خلاصه !
وقتی موبایل رو برمیداری عکستو رو صفحه میبینی یا لب تاپ رو روش میکنی عکست رو میبینی میگی : بهار خوشگل مامانه .چون من این موقع ها این جمله رو میگم.
وقتی یه چیزی میخوری میگی : بخورم بزرگ بشم .
الهی من فدای زبون کوچولوت بشم عزیزمممممممممم.
برو ادامه مطلب عکس های خوشگلت رو ببین.