این روزهای بهــــار...
سلام گلــــم ، عشقـــم ، جونـــم.
امروز 27 مهر 93 هست و شما ماه رو چند روزه تمام کردی.
عزیز دلم تو داری روز به روز بزرگ تر میشی وکارهات و حرفات هم با خودت بزرگ میشن . به قول یکی از دوستای نی نی وبلاگی با اینکه خیلی منتظر همیچین روزهایی بودم اما گاهی میترسم این شیرین زبونی هات تموم بشه.
حالا یه کمی از کارهات بگم عزیزم .
گاهی اوقات متر رو میاری و میگی : ببینم چند سالته ؟!!! . میخوای قد منو اندازه بگیری.
وقتی تو ماشین میشینیم گاهی اصرار میکنی که بیای جلو روی پای من بشنی و من بهت میگم این کار خطرناکه و آقا پلیسه ما رو دعوا میکنه . پریشب بیرون بودیم تو ماشین ( با حالت خیلی لـــوس )میگی : مــــامــــان خیــــــلی دوســـتت دارم . منم ذوق مرگ گفتم مرسی عزیزم منم دوستت دارم . بعد گفتی : (باز هم با یه حالت خیلی لوس که دل منو میبره) بغــل مــامــان بشـینم . فهمیدم بلـــــــــــــــــه ، این قربون صدقه رفتن مامان یه دلیلی داشته .
شعر بارون میاد شَرشَر رو دوسه بار برات خوندم الان دیگه یاد گرفتی خودت برام میخونی .
عاشق گربه ی سخن گو توی گوشی هستی . البته من حواسم به این هست که دخترکم نباید زیاد با گوشی بازی کنه . ان شالله بزرگ بشی و این پست منو بخونی متوجه میشی که گاهی اوقات سخت گیری های ما پدر مادرها فقط برای سلامتی شما بچه های عزیزمونه .
میای دستاتو در گوش مامان میذاری میگی : مامان یواشکی بگم و شروع میکنی صحبت کردن در گوش من و گاهی نصف حرفاتو متوجه نمیشم .
به نقاشی و کتاب شعر خیلی علاقه داری . البته بیشتر دوست داری با خودکار بکشی . زیاد طرف مداد رنگی ها نمیری .
تقریبا همه ی رنگ ها رو بلدی به جز قهوه ای .
وقتی سفره رو میندازم میشینی پیش ما برات غذا میکشم و خیلی قشنگ از قاشق و چنگال استفاده میکنی. غذات به نصف که میرسه دیگه حوصله نداری بشینی و بقیه ش رو خودم بهت میدم .
وقتی تلفن زنگ میخوره اول شما باید گوشی رو برداری . اگه ما برداریم غوغایی میشه بیا و ببین .
گوشی رو برمیداری خیلی قشنگ اول سلام میدی و صحبت میکنی . مثلا امروز زن عموت زنگ زده بود ، من سر نماز بودم . شنیدم که میگی : مامانم نماز میخونه .
ماشالله به دختر قشنگم .
البته بذار از اذیت ها و گریه های الکی که گاهی اوقات باعث اذیت خودت و ما میشه اینجا نگم . آخه میدونی ؟ اینجا باید سیاست به خرج داد. مامانای پسر دار تو نی نی وبلاگ زیادن.