یه کمی از بهارم بگم ...
سلام دختر قشنگم . خوبی مامانی ؟ چند وقته از شیرین زبونی هات نگفتم . میترسم یادم بره . اومدم بازم برات بگم .
از وقتی فهمیدی یه نی نی تو دل مامانه گاهی میای میپرسی : نی نی کی میاد بیرون؟(البته اینم بگم میگی داداشی میخوام و اسم هم براش انتخاب کردی و با همون اسم صداش میکنی)
یه روز اومدی گفتی میخوام رو پات بشینم . بعد با حالت موزیانه ای میگی : میخوام نی نی ت رو نمکش بزنم ، ساندویچش کنم ، بخورمش . یا میگی: میخوام یه لقمه چپش کنم. از الان حسادت رو تو حرفات میفهمم.
در واقع فکر میکنی نی نی کوچولو یه غریبه س و هنوز درکی ازین نداری که اونم عضوی از خانواده ما میشه . منم برات توضیح دادم که وقتی بیاد به من میگه مامان ، به بابا هم میگه بابا و به شما میگه آبجی بهار . ازین واژه آبجی بهار خیلی خوشت اومده و به همه میگی.
چند وقت پیش با هم مریض شدیم . هر دومون خیلی حالمون بد بود . شما رو با خاله بردیم دکتر برات شیاف تب بر داد . خاله برات شیافه رو گذاشت . بعدا بابا بهت میگه رفتی دکتر بهت قرص داد ؟ میگی: آره . خاله قرص رو گذاشت اینجام .(پشتت رو نشون میدی )
عاشق لباس عروسی . همیشه میگی کی برام میخری ؟ گفتم هر موقع دایی داماد بشه . چون دیگه عروسی نزدیکی نداشتیم که برات لباس عروس بخرم . چند روز پیش ازم پرسیدی: من کی عروس میشم ؟ منم فکر کردم واقعا عروس شدن رو میگی . گفتم نمیدونم . تو بگو کی عروس میشی؟ گفتی : هر وقت دایی دوماد بشه.
همیشه هم میگی: من میخوام بزرگ بشم . ان شالله(ان شالله رو باید بگی خخخخ) شما و بابا خونه تنها بمونید . من تنهایی برم مدرسه . میگم : با کی میخوای بری؟ میگی با آجانس (آژانس) . به بابا هم میگی: پول بده من بدم به آقاهه. گفتم: خب من روز اول میام ثبت نامت میکنم . گفتی : نه من خودم میرم ثبت نام میکنم.
روزهای اولی که من حالت تهوع داشتم و تو دستشویی حالم بد میشد خیلی برات عجیب بود. همش میپرسیدی چی شده ؟ به بابایی میگفتی : مامانو ببریم دکتر خوب بشه . گاهی هم با تعجب بهم نگاه میکردی . ولی کم کم برات عادی شده بود و زیاد دور و برم نمیومدی .
ولی خدایی عاشق نی نی هستی و همیشه دوست داشتی یه نی نی داشته باشیم . خدا کنه این دوران به سلامتی بگذره و نی نی سالم و خوشگل بیاد تو خونه مون. برای هر دوتون از خدا سلامتی و عاقبت بخیری میخوام .
دوستتون دارم یه دنیــــــــا