24 ماهگی بهارم...
سلام خوشگل مامانی . خوبی گلم؟
امروز 26 اردیبهشته و شما به تازگی وارد ماه شدی.
دختر گل مامانی کم کم داری واسه خودت خانومی میشی هاااااااا ..چیزی به 2 سالگیت باقی نمونده . انشالله که عمر طولانی همراه با موفقیت پیش روت باشه عزیز دلم.
حالا یه کم از کارهات بگم . سوره ی کوثر رو کامل حفظ شدی و بدون کمک من با زبون شیرین خودت میخونی .
اگه گفتی از چی میترسی ؟ اُتو . آره عزیزم از چیزی که خیلی مترسی اتو هست . مخصوصا اگه بخار کنه میدویی از اتاق بیرون. البته این ترس تو از اتو گاهی به درد میخوره هاااا.
چند روز پیش هم تولد دختر عموت بود . تا فشفشه ها رو روشن کردن شما شروع کردی به گریه کردن ... از ترکیدن بادبادک هم خیلی میترسی . اگه یه بادبادک بترکه خیلی خودتو کنترل میکنی گریه نکنی ولی دومیشو میزنی زیر گریه.
جدیداٌ هم میخوای با داد زدن به خواسته هات برسی که من و بابا زیاد اهمیت نمیدیم. بهتره زیاد تلاش نکنی شیطون مامان.
رنگها رو هم کم کم داری یاد میگیری. قرمز و آبی رو تقریبا بلدی . سبز و زرد رو گاهی اشتباه میکنی. وقتی هم یه چیزی رو نشونت میدم میگم این نارنجیه فوراٌ میگی : پرتقال . چون عمو پورنگ تو یکی از شعر هاش میخونه آب پرتقال نارنجیه ازون یاد گرفتی.البته تا مداد رنگی برات خریدم یادگیری رنگها رو شروع کردیم.
گفتگوی من و بهار که بارها تو طول روز انجام میشه :
بهار:لَلام (سلام) من :سلام عزیز دلم بهار : اوبی(خوبی) ؟ من: مرسی خوبم بهار: چه بَبَر(خبر)؟ من :سلامتی بهار: بابا اوبه (خوبه) ؟ من: بله بابا خوبه و این گفتگو ادامه داره .....
فدای شیرین زبونی هات بشم عزیزمممممممممم.
این دفعه متاسفانه عکسی ازت ندارم .. چون اصلا نمیذاری ازت عکس بگیرم . میای پشت دوربین ببینی من به چی نگاه میکنم.منم مجبورم بیشتر ازت فیلم بگیرم. اونم یه جوری که متوجه نشی.
انشالله تو پست بعدی دست پر میام.