بهـــارمبهـــارم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
مهدیــارممهدیــارم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

ღ بهــــار زندگی من ღ

شرح این روزهای بهار .....

سلام عزیز دل مامانی ...امروز 17 اسفنده و تا چند روز دیگه 21 ماهه میشی. از اول اسفند دیگه شما می می نخوردی . الان یه کمی بهتر شدی . گریه هات موقع خواب خیلی کمتر شده    غذات بد نیست . میوه خیلی دوست داری ولی خب غذا رو باید با بازی بازی بهت بدم .فقط ماکارونی رو خودت میخوری و خیلی دوست داری. عاشق کیوی هستی و بهش میگی بیدی ....سیب هم خیلی دوست داری و بهش میگی بیس ... تازگی ها این کلمه ها رو میگی: بخور ، بیا ، بشین ، بده ، بریز وقتی میخوای بغلت کنیم دستاتو دراز میکنی میگی : بَبَغ (بغل)  روی پتو و بالشتت خیلی حساسی و هیچ کس حق نداره ازش استفاده کنه    ولی اگه خوراکی داشته باشی به همه میدی....
17 اسفند 1392

بهار داره ترک میکنه...

سلام عزیز دلم. الان که دارم این مطلب رو مینویسم اصلا حالم خوب نیست . مدتیه خوب غذا نمیخوری و وزنت کم شده .. میخواستم از شیر بگیرمت ولی هی امروز و فردا میکردم چون میترسیدم .. آخه فقط با شیرخوردن میخوابیدی . ولی دیروز دیگه تصمیم گرفتم این کارو بکنم . یعنی شما دقیقا از روز اول اسفند 92 دیگه شیر نمیخوری ..خلاصه می می با کمی چسب و سس گوجه اوخ شد  در طول روز که حالت خوبه و بازی میکنی زیاد اذیت نمیشی .گاهی سراغش رو میگیری و وقتی بهت میگم اوخ شده میری دنبال بازیت . ولی موقعی که خوابت میاد خیلی اذیت میشی . دیشب تا بعد از ساعت 1 هم بیدار بودی و گریه میکردی تا بالاخره توی پتو تابت دادیم تا خوابت برد خواب وسط روزت هم پای تلویزیون ... همین الان...
2 اسفند 1392

بهار شیرین زبون........

سلام عزیز دلم خوشگلم خانومم امروز 29 بهمن 92 هست. شما 20 ماه و 6 روز داری. میخوای بدونی برای مامان چه شیرین کاری هایی میکنی؟ وقتی برات آب میارم بخوری میگی : اَندوش یعنی انگشتمو بزنم توش ... بعد هی انگشتتو میزنی تو آب و میخوری. وقتی داری یه چیزی میخوری که روی فرش میریزه میدویی سر کابینت میگی : جایو جایو .. جارو دستی رو میاری تا اونجا رو جارو بکشی. بهت میگم بهار بابایی رفته برای دخترم چی بخره ؟ میگی: نون هنوز جمله نمیگی به جز دوتا جمله ی دوکلمه ای . باز کن .. تموم شد .. ولی همه ی کلمه ها رو میگی .البته بعضی هاش رو دست و پا شکسته . وقتی بهت میگم شعر بخون به زبون خودت برام شعر میخونی ..کلمه های نامفهومی پشت سر هم میکنی و سر...
30 بهمن 1392

19 ماهگی بهار...

سلام دختر قشنگم.امروز 23 دی 92 هست. شما  ماهه شدی عزیزم. بهت تبریک میگم خوشگلم. هر روز که تو داری بزرگ و بزرگ تر میشی من خدا رو بیشتر و بیشتر به خاطر وجود نازنینت شکر میکنم و از خدا میخوام لذت مادرشدن رو از هیچ زنی نگیره . آمین . اینم بگم که هر روز داره به شیطنت هات اضافه میشه و من گاهی اوقات نمیدونم باید چیکار کنم . ولی وقتی میای و ناخودآگاه منو میبوسی همه ی خستگی و ناراحتیم یادم میره و با لذت تمام بغلت میکنم و میبوسمت عزیزم. امروز موفق شدم چندتا عکس ازت بگیرم و برات بذارم تا ببینی چه خانومی شدی گلم. فدای خنده هات بشم من... بقیه عکس ها اینجاس            &n...
23 دی 1392

بهار چیکارا میکنه؟؟؟؟؟

سلام عزیزم،گلم،عشقم،جوووووووووووونم امروز 15 دی 92 هست. میخوای بدونی چه کارهایی جدیدا انجام میدی؟ امروز قبل از اذان ظهر آقاهه داشت تو تلویزیون دعا میکرد دیدم تو دستات رو میبری بالا میگی: آمی (آمین) بهت میگم بهار نانای کن ... خودت میخونی نانا نای ، نانا نای و دستاتو میچرخونی . من و بابایی هم قند تو دلمون آب میشه. فلش کارتهای بَن بِن بُن رو که شامل 30 تا کارت میشه کامل یاد گرفتی و اسم همه شون رو بلدی   بعضی از اسم ها رو کامل میگی بعضی رو هم به زبون خودت ... هر روز هم تکرار میکنی و خسته نمیشی. انشالله کارت های بعدیش رو هم برات تهیه میکنیم. میری سر یخچال و میگی : دوو (دوغ) از بس دوست داری. دست و پا شکسته همه حرفی میز...
15 دی 1392

یلدات مبارک بهارم......

سلام خوشگل مامانی ...امروز شنبه 30 آذر 92 هست. تو مطلب قبلی روز 5 شنبه برات نوشتم که واکسن زدیم و حالت خوبه ولی متاسفانه 5 شنبه شب حالت خیلی بد شد و ما خیلی نگران شدیم . درجه ی تبت بالا رفته بود و درد پات هم بیشتر شده بود و این ماجرا تا امروز شنبه ادامه داشت . دیروز رفتیم دکتر .دکتر هم گفت فعلا داروهاش رو بهش بده اگه بهتر نشد باید یک سری آزمایش بده ولی خدا رو شکرررررررر امروز خیلی بهتر بودی و از صبح که بیدار شدی دیگه تب نکردی. امیدوارم دیگه بدتر نشی ...وقتی مریض میشی قدر سلامتیت رو بیشتر میدونم و خدا خدا میکنم خوب بشی و پاشی برام شیطونی کنی. از خدا میخوام هیچ بچه ای رو مریض نکنه و همه ی بچه های مریض رو شفا بده . آمین راستی امشب شب یلداست...
30 آذر 1392

واکسن 18 ماهگی بهار

سلام عزیزم . خدا رو شکر اینم تموم شد. راستش خیلی استرس داشتم. از چند روز قبلش از نگرانی شبها خوابم نمیبرد و هر لحظه بهش فکر میکردم که چه طور میگذره  مخصوصا اینکه قرار بود تنها ببرمت و بابایی نمیتونست بیاد. آخه دفعه های قبل من اصلا تو اتاق واکسیناسیون نمیوندم و بابایی تنها میرفت . ولی بالاخره دیروز شما رو بردم و دوتا واکسن به دوتا پاهات زد. خیلی گریه کردی عزیزم  ولی از اونجا که اومدیم بیرون دیگه یادت رفت. منم داروت رو مرتب دادم . تا عصر هیچیت نبود . عصر به بعد درد پات شروع شد و هی بیشتر میشد. دیگه نمیتونستی راه بری. پاهات رو نشون میدادی با ناله میگفتی : اینه ... اینه . یعنی درد میکنه. خیلی کم تب داشتی . آخر شب بی قراری ...
28 آذر 1392

وزن بهار

                                            بهار مامان اینجا میخوام وزنت و در هر ماه بنویسم تا ببینی چی بودی و چی شدی جوجوی من!!!!!!!!!!!!   بهار در بدو تولــــــد 1980 گرم بهار در یک ماهگی 3650 گرم بهار در 2 ماهگـــی 4300 گرم بهار در 4 ماهگـــی 5600 گرم بهار در 6 ماهگی  6700 گرم بهار در 7 ماهگی 7200  گرم بهار در 9 ماهگی 8000 گرم بهار در یک سالگی 9200 گرم بهار در 15 ماهگی 9650 گرم کم ...
24 آذر 1392

بهارم یک سال و نیمه شد.

سلام عزیز دل مامانی. 18 ماهگیت مبارک دختر قشنگم. انشالله 120 ساله بشی عزیزممممممممممممممم.                                                                                                     ...
22 آذر 1392